صلاحیت کلیدی فدراسیون بینالمللی کوچینگ (ICF) برای رهبران کسبوکار
بخش ۱: چرا مدل ذهنی کوچینگ برای مدیران یک مزیت رقابتی است؟
۱.۱. مدل ذهنی کوچینگ چیست؟ یک تعریف ساده برای مدیران
در دنیای مدیریت مدرن، دیگر نمیتوان فقط دستور داد و انتظار بهترین نتایج را داشت. شایستگی “بهکارگیری مدل ذهنی کوچینگ” که توسط فدراسیون بینالمللی کوچینگ (ICF) معرفی شده، یک رویکرد مدیریتی نوین است. به زبان ساده، این مدل ذهنی یعنی داشتن نگرشی باز، کنجکاو، منعطف و کارمند-محور. این یک ابزار نیست که گاهی از آن استفاده کنید، بلکه یک سبک رهبری است که هویت شما را به عنوان یک مدیر تحولآفرین شکل میدهد.
عبارت کلیدی در اینجا “توسعه و حفظ” این نگرش است. این یعنی تبدیل شدن به یک مدیر-کوچ یک سفر دائمی برای یادگیری و رشد است. این مدل ذهنی، سیستمعامل جدیدی برای مدیریت شماست که تمام مهارتهای دیگرتان (مانند برنامهریزی، بازخورد دادن و…) بر بستر آن اجرا میشوند. بدون این ذهنیت، حتی بهترین تکنیکهای مدیریتی هم مکانیکی و بیاثر خواهند بود.
۱.۲. چرا این ذهنیت، فونداسیون یک مدیریت موفق است؟
در مدلهای نوین رهبری، این شایستگی در کنار اصول اخلاقی، به عنوان “اصول بنیادین” شناخته میشود. این جایگاه به ما میگوید که پیش از آنکه یک مدیر بتواند به طور مؤثر کاری انجام دهد، باید به شیوهای خاص باشد. به عبارت دیگر، اینکه مدیر چگونه فردی است (شخصیت و نگرش او) بر کارهایی که انجام میدهد (وظایف و تکنیکها) اولویت دارد.
یک مدیر با مدل ذهنی کوچینگ، مانند ساختمانی با فونداسیون محکم است. این ذهنیت، اعتماد و امنیت روانی لازم را در تیم ایجاد میکند تا کارمندان بهترین عملکرد خود را ارائه دهند. در واقع، مدیریت مدرن به ما میگوید که شخصیت و منش یک رهبر، مقدم بر ابزارها و تکنیکهای اوست.
۱.۳. تفاوت “مدیر بودن” با “مدیریت کردن”
یکی از بزرگترین چالشها برای مدیران، حرکت از “مدیریت کردن وظایف” به “مدیر-کوچ بودن” است. بسیاری از مدیران بر اجرای صحیح فرآیندها و دنبال کردن دستورالعملها تمرکز میکنند. در حالی که اینها ضروری هستند، رهبری واقعی زمانی اتفاق میافتد که “بودن” شما به عنوان مدیر—کنجکاوی واقعی شما نسبت به چالشهای کارمندان، باورتان به تواناییهای آنها، و حضور کامل و بدون قضاوت شما—استفاده از ابزارهای مدیریتی را هدایت کند.
بهکارگیری مدل ذهنی کوچینگ یعنی آگاهانه “کلاه مدیریت دستوری را بردارید و کلاه کوچینگ را بر سر بگذارید”. این یعنی شما دیگر فقط یک رئیس نیستید، بلکه یک تسهیلگر رشد برای تیم خود هستید. این ذهنیت به جلسات یک-به-یک محدود نمیشود، بلکه یک تعهد دائمی به نگرشی جدید در تمام تعاملات کاری است.
۱.۴. چگونه مدل ذهنی شما مستقیماً بر نتایج کسبوکار تأثیر میگذارد؟
مدل ذهنی یک مدیر، مستقیماً بر عملکرد تیم و نتایج کسبوکار تأثیر میگذارد. این فرآیند کاملاً منطقی است:
۱. ذهنیت باز و بدون قضاوت مدیر (علت) ← ایجاد یک محیط امن و حمایتی در تیم میشود.
۲. این فضای امن ← به کارمندان اجازه میدهد بدون ترس از اشتباه، ایدههای جدید را مطرح کنند، مشکلات واقعی را به اشتراک بگذارند و خلاقیت بیشتری به خرج دهند.
۳. این گشودگی و خلاقیت ← منجر به افزایش خودآگاهی، حل مسئله بهتر و نوآوری در تیم میشود.
۴. در نهایت، این فرآیند ← کارمندان را توانمند میسازد تا مسئولیتپذیری (Accountability) بیشتری از خود نشان دهند، به اقدامات معنادار متعهد شوند و نتایج پایدار و بهتری برای کسبوکار خلق کنند.
بنابراین، نگرش درونی شما به عنوان مدیر، شرایطی را در تیم ایجاد میکند که برای رشد افراد و دستیابی به اهداف تجاری ضروری است.
بخش ۲: ۸ ستون اصلی مدل ذهنی کوچینگ برای مدیران
مدل ذهنی کوچینگ یک مفهوم انتزاعی نیست، بلکه مجموعهای از ۸ رفتار و باور مشخص است که هر مدیری میتواند آنها را تمرین کرده و در خود پرورش دهد.
۲.۱. باور به توانمندی و مسئولیتپذیری کارمندان
این اصل، سنگ بنای مدیریت کوچینگی است. یک مدیر-کوچ عمیقاً باور دارد که کارمندان، “متخصصان حوزه کاری خودشان هستند” و توانایی حل مشکلاتشان را دارند. این باور، شما را از فشار “ارائه تمام راهحلها” رها میکند و به شما اجازه میدهد تا روی توانمندسازی تیم خود تمرکز کنید.
رفتار در عمل: به جای اینکه فوراً بگویید “باید این کار را بکنی…”، سؤالاتی مانند “برای حل این مشکل چه گزینههایی به ذهنت میرسد؟” یا “از بین این راهها، کدام یک به نظرت مؤثرتر است؟” بپرسید. با این کار، مالکیت و مسئولیت را به کارمند بازمیگردانید و توانایی حل مسئله را در او تقویت میکنید.
۲.۲. تعهد به یادگیری و توسعه مستمر به عنوان یک رهبر
دنیای مدیریت و رهبری دائماً در حال تغییر است و یک مدیر موفق هرگز به دانش فعلی خود اکتفا نمیکند. این یعنی شما به عنوان مدیر، متعهد به “توسعه مداوم شخصی و حرفهای” خود هستید. این یادگیری فقط شامل شرکت در دورههای مدیریتی نیست، بلکه شامل خواندن کتابهای جدید، گوش دادن به پادکستهای رهبری و به چالش کشیدن روشهای مدیریتی خودتان است.
رفتار در عمل: شما به طور فعال در وبینارها شرکت میکنید، کتابهای مدیریتی میخوانید و میتوانید توضیح دهید که چگونه سبک رهبری شما در طول زمان بهبود یافته است. شما همان “ذهنیت رشد” را که در تیم خود تشویق میکنید، در عمل به نمایش میگذارید.
۲.۳. تمرین تأمل و بازنگری عملکرد
تأمل و بازاندیشی، “ابزار اصلی رشد” برای هر مدیری است. صرفاً مدیریت روزمره کافی نیست. شما باید زمانی را برای بازبینی و تحلیل تصمیمات و تعاملات خود اختصاص دهید. روشهای مؤثر برای این کار شامل دریافت بازخورد از تیم، داشتن یک منتور، یادداشتبرداری روزانه (Journaling) و بازبینی جلسات چالشبرانگیز است.
رفتار در عمل: شما میتوانید به طور مشخص بگویید که از یک جلسه سخت اخیر با تیم چه درسی گرفتهاید. شما الگوهای تکرارشونده در مدیریت خود را شناسایی میکنید (مثلاً تمایل به کنترل بیش از حد یا اجتناب از گفتگوهای دشوار) و فعالانه برای بهبود آنها تلاش میکنید.
۲.۴. آگاهی از تأثیر فرهنگ سازمانی و زمینه
هر کارمند در یک “زمینه منحصر به فرد از تجربیات، ارزشها و باورها” فعالیت میکند. یک مدیر-کوچ میداند که نمیتواند عملکرد کارمند را جدا از فرهنگ سازمانی و شرایط خاص او درک کند. شما نه تنها باید به این عوامل در کارمندان خود حساس باشید، بلکه ابتدا باید سوگیریهای شخصی خود را بشناسید تا تأثیر آنها را بر تصمیمات مدیریتی خود کنترل کنید.
رفتار در عمل: شما از ارائه راهحلهای یکسان برای همه پرهیز میکنید. با پرسیدن سؤالاتی مانند “موفقیت در تیم ما چگونه تعریف میشود؟” یا “این تصمیم چه ارتباطی با ارزشهای اصلی شرکت دارد؟” به دنیای منحصر به فرد کارمند وارد میشوید و رویکرد خود را با آن تطبیق میدهید.
۲.۵. استفاده از خودآگاهی و شهود به نفع تیم
این مولفه به توانایی شما برای “درک فراتر از کلمات گفتهشده” در جلسات با کارمندان اشاره دارد. شهود مدیریتی به معنای حدس زدن نیست، بلکه درک الگوهای ظریف در لحن صدا، زبان بدن و سکوتهای یک کارمند است. شما از این شهود برای نتیجهگیری استفاده نمیکنید، بلکه آن را به یک مشاهده یا یک سؤال قدرتمند تبدیل میکنید تا آگاهی کارمند را برانگیزید.
رفتار در عمل: شما ممکن است یک حس درونی را با احتیاط به اشتراک بگذارید: “متوجه شدم وقتی در مورد این پروژه صحبت میکنی، کمی مردد به نظر میرسی. چه چیزی در این لحظه ذهنت را مشغول کرده است؟” شما به “درست بودن” شهود خود اصرار نمیورزید و اجازه میدهید کارمند آن را تأیید یا رد کند.
۲.۶. توانایی مدیریت و تنظیم هیجانات خود
حفظ آرامش و تمرکز در موقعیتهای پرفشار، نیازمند توانایی بالای شما در مدیریت هیجانات خود است. شما باید بتوانید “مسائل شخصی” خود—از جمله استرس، واکنشهای هیجانی به اشتباهات تیم، یا قضاوتهای ناخودآگاه—را مدیریت کنید تا بتوانید به طور کامل در خدمت تیم باشید. این امر نیازمند هوش هیجانی بالاست.
رفتار در عمل: زمانی که یک کارمند در مورد یک شکست بزرگ یا یک چالش استرسزا صحبت میکند، شما آرام، متمرکز و حمایتگر باقی میمانید. شما درگیر هیجانات او نمیشوید و با حفظ آرامش، فضایی امن برای پیدا کردن راهحل فراهم میکنید.
۲.۷. آمادگی ذهنی و عاطفی برای جلسات یک-به-یک
ورود به یک جلسه یک-به-یک با کارمند، یک فرآیند آگاهانه است. این مولفه بر اهمیت آمادهسازی درونی شما پیش از شروع هر جلسه تأکید دارد. این آمادگی میتواند شامل چند نفس عمیق برای متمرکز شدن، مرور یادداشتهای جلسات قبل، یا چند دقیقه سکوت برای پاک کردن ذهن و تمرکز کامل بر روی کارمند باشد.
رفتار در عمل: شما جلسه را به موقع، با آرامش و تمرکز کامل آغاز میکنید. شما عجول یا پریشان به نظر نمیرسید و به کارمند این پیام را منتقل میکنید که این زمان به طور کامل به او اختصاص دارد.
۲.۸. کمک گرفتن از منابع دیگر در مواقع لزوم
یک مدیر حرفهای محدودیتهای خود را میشناسد. درخواست کمک، نشانه “قدرت و حرفهای بودن” است، نه ضعف. این مولفه دو جنبه دارد: اول، دریافت حمایت برای رشد خودتان (مانند داشتن یک کوچ یا منتور). دوم، تشخیص زمانی که نیازهای کارمند خارج از محدوده تخصص شماست (مانند مشکلات شخصی جدی یا نیاز به مشاوره روانشناسی) و ارجاع مسئولانه او به واحد منابع انسانی یا متخصص مربوطه.
رفتار در عمل: شما شبکهای از منابع حمایتی در داخل یا خارج از سازمان برای ارجاع کارمندان دارید. شما به طور شفاف در مورد تعهد خود به یادگیری و رشد صحبت میکنید و با این کار، الگوی مثبتی برای تیم خود ایجاد میکنید.
بخش ۳: چگونه مدل ذهنی کوچینگ را در عمل پیادهسازی کنیم؟
درک تئوری کافی نیست؛ چالش اصلی در بهکارگیری این مدل ذهنی در تعاملات روزمره مدیریتی است. این بخش به تمرینهای عملی برای تقویت این شایستگی میپردازد.
۳.۱. از ذهنیت تا مهارت: ارتباط نامرئی
مدل ذهنی کوچینگ به طور مستقیم مهارتهای کلیدی مدیریتی شما را تقویت میکند.
- یک ذهنیت کنجکاو به طور طبیعی شما را به سمت گوش دادن فعال در جلسات بازخورد سوق میدهد. شما نه برای پاسخ دادن، بلکه برای درک عمیقتر گوش میدهید.
- یک ذهنیت منعطف به شما این توانایی را میدهد که رویکرد خود را بر اساس نیازهای هر کارمند تنظیم کنید، که این خود بخشی از ایجاد اعتماد و امنیت در تیم است.
- یک ذهنیت کارمند-محور تضمین میکند که شما همواره در راستای اهداف توسعهای کارمند حرکت میکنید و به او کمک میکنید تا یادگیری خود را به عمل تبدیل کند، که هسته اصلی تسهیل رشد کارمند است.
۳.۲. تمرینهای عملی برای مدیران
پرورش این مدل ذهنی نیازمند تمرین آگاهانه است. در ادامه چند تمرین عملی برای شما ارائه میشود:
- تمرین ذهنآگاهی قبل از جلسات: قبل از هر جلسه یک-به-یک، ۲ دقیقه را به تمرینهای ذهنآگاهی اختصاص دهید. چند نفس عمیق بکشید و ذهن خود را از کارهای دیگر خالی کنید. این کار به شما کمک میکند تا با حضور کامل و بدون قضاوت در جلسه حاضر شوید.
- تمرین بازسازی فکری: به طور فعال افکار دستوری خود را شناسایی و به چالش بکشید. در یک دفترچه، افکاری مانند “این کارمند در این پروژه گیر کرده است” را بنویسید. سپس آگاهانه آن را به یک سؤال کوچینگی تبدیل کنید: “این کارمند برای عبور از این مانع به چه منبع یا حمایتی نیاز دارد؟” یا “چه راه جدیدی برای نگاه کردن به این مشکل وجود دارد؟”.
- تمرین کنجکاوی در مکالمات روزمره: در تعاملات غیررسمی با تیم، تمرین کنید که به جای ارائه نظر، سؤالات باز بپرسید. سؤالاتی مانند “چه چیزی باعث شد به این نتیجه برسی؟” یا “در این مورد چه احساسی داری؟” را جایگزین جملات خبری کنید. این تمرین، عضله کنجکاوی شما را تقویت میکند.
- یادداشتبرداری تأملی پس از جلسات: پس از جلسات مهم، به این سؤالات پاسخ دهید:
- در این جلسه چه فرضیاتی در مورد کارمند یا موقعیت او داشتم؟
- در چه لحظاتی وسوسه شدم که راهحل ارائه دهم؟
- شهود من در چه نقاطی فعال شد و چگونه از آن استفاده کردم؟این تمرین، فرآیند یادگیری شما را ساختارمند میکند.
۳.۳. تفاوتهای کلیدی در نقش مدیر: کوچ، منتور یا مشاور؟
بخشی از مدل ذهنی کوچینگ، درک تفاوت آن با سایر نقشهای شماست. مدیران گاهی ناخودآگاه بین این نقشها جابجا میشوند. درک این تفاوتها به شما کمک میکند تا آگاهانه نقش مناسب را انتخاب کنید.
| ویژگی (Feature) | مدیر در نقش کوچ (Coaching) | مدیر در نقش منتور (Mentoring) | مدیر در نقش مشاور (Consulting) |
| هدف اصلی (Primary Goal) | توانمندسازی کارمند برای کشف راهحلهای خود | انتقال تجربه و دانش برای هدایت مسیر شغلی | حل یک مشکل مشخص و ارائه راهحل تخصصی |
| نقش شما (Expert’s Role) | تسهیلگر فرآیند؛ شریک فکری | راهنمای باتجربه؛ الگو | متخصص موضوعی؛ ارائهدهنده راهحل |
| کانون توجه (Time Focus) | آیندهمحور و عملگرا | حال و آینده؛ توسعه مسیر شغلی | تمرکز بر مشکل فعلی و ارائه راهحل فوری |
| منبع راهحل (Source of Solution) | از درون کارمند؛ شما با پرسشگری آن را استخراج میکنید | از تجربه و دانش شما | از تخصص و تحلیل شما |
| رویکرد اصلی (Primary Approach) | پرسشگری، گوش دادن فعال، ایجاد آگاهی | به اشتراکگذاری تجربه، راهنمایی | تحلیل، تشخیص مشکل، ارائه توصیه |
درونیسازی این تفاوتها به شما کمک میکند تا در لحظات حساس، آگاهانه در نقش تسهیلگر باقی بمانید و از افتادن در دام “متخصص همهچیزدان” که مانع رشد کارمندان میشود، جلوگیری کنید.
بخش ۴: سناریوهای کاربردی برای مدیران
مدل ذهنی کوچینگ در مواجهه با چالشهای واقعی در محیط کار آزموده میشود. این بخش نشان میدهد که چگونه این ذهنیت به طور عملی به کار گرفته میشود.
۴.۱. مطالعه موردی: گفتگوی مدیر دستوری در مقابل مدیر کوچ
این مثال تفاوت دو سبک مدیریتی را در مواجهه با یک مشکل مشابه به خوبی نشان میدهد.
سناریو: یکی از کارمندان شما در همکاری با یکی از همکارانش دچار مشکل شده و برای راهنمایی به شما مراجعه میکند.
تحلیل گفتگوی مدیر دستوری:
- کارمند: “نمیدانم با این وضعیت چکار کنم.”
- مدیر دستوری: “خوب چرا با خودش صحبت نمیکنی؟”
- تحلیل: مدل ذهنی این مدیر، “ارائهدهنده راهحل” است. او بلافاصله یک راهحل ارائه میدهد و فرصت تفکر را از کارمند میگیرد.
- کارمند: “هر بار که خواستم صحبت کنم، حالت تدافعی گرفت.”
- مدیر دستوری: “شاید باید دوباره با او صحبت کنی، اما این بار در یک زمان بهتر.”
- تحلیل: او همچنان در نقش مشاور باقی میماند و دستورالعمل دقیقتری ارائه میدهد. این رویکرد، وابستگی را تقویت کرده و مانع از رشد توانایی حل مسئله در کارمند میشود.
تحلیل گفتگوی مدیر کوچ:
- کارمند: “نمیدانم با این وضعیت چکار کنم.”
- مدیر کوچ: “تا حالا چه کارهایی را امتحان کردهای؟”
- تحلیل: مدل ذهنی این مدیر، “تسهیلگر کنجکاو” است. او با یک سؤال باز، کارمند را به تأمل در مورد تلاشهای خودش دعوت میکند.
- کارمند: “سعی کردهام صبور باشم…”
- مدیر کوچ: “این عالی است که این رویکرد را داشتی. به نظرت چه چیزی باعث میشود او به تلاشهای تو پاسخ ندهد؟”
- تحلیل: او ابتدا اقدام کارمند را تأیید میکند (ایجاد امنیت) و سپس با یک سؤال کاوشگرانه، او را به تحلیل عمیقتر وضعیت تشویق میکند.
- مدیر کوچ: “چه احتمالات دیگری وجود دارد؟”… “بسیار خوب، با توجه به اینها، فکر میکنی قدم بعدی تو چه میتواند باشد؟”
- تحلیل: این مدیر با پرسشگری مستمر، به کارمند کمک میکند تا به بینش جدیدی دست یابد و در نهایت، خودش راهحل را طراحی کند. این نمایش یک مدل ذهنی باز، کارمند-محور و توانمندساز است.
۴.۲. مدیریت چالشهای رایج در جلسات با تیم
از منظر مدل ذهنی کوچینگ، چالشهایی مانند مقاومت یا سکوت کارمندان، موانعی برای “غلبه کردن” نیستند؛ بلکه فرصتهایی برای کاوش عمیقتر هستند.
- سناریو ۱: مقاومت کارمند در برابر یک تغییر جدید
- ذهنیت ناکارآمد: “این کارمند سرسخت و مقاوم است.” (قضاوتگر)
- ذهنیت کوچینگ: “این مقاومت از چه نگرانی پنهانی ناشی میشود؟” (کنجکاو)
- راهکار: به جای مقابله با مقاومت، در موردش کنجکاو شوید. “حس میکنم در مورد این تغییر جدید کمی تردید وجود دارد. میتوانیم در مورد نگرانیهایت صحبت کنیم؟”.
- سناریو ۲: پاسخ “نمیدانم” از سوی کارمند
- ذهنیت ناکارآمد: “سؤال من اشتباه بود. باید سریع یک راهحل بدهم.” (مضطرب)
- ذهنیت کوچینگ: “این سکوت، فضای تفکر است. او در حال پردازش است. وظیفه من حفظ این فضا است.” (صبور)
- راهکار: در برابر وسوسه پر کردن سکوت مقاومت کنید. اگر کارمند مکرراً میگوید “نمیدانم”، میتوانید بپرسید: “اگر قرار بود بدانی، اولین چیزی که به ذهنت میرسید چه بود؟” این سؤال، بنبست را به یک نقطه شروع جدید برای خلاقیت تبدیل میکند.
- سناریو ۳: کارمند “همهچیزدان” که بازخورد را نمیپذیرد
- ذهنیت ناکارآمد: “این جلسه بیفایده است. او به هیچ حرفی گوش نمیدهد.” (ناامید)
- ذهنیت کوچینگ: “چگونه میتوانم به او کمک کنم تا خودش تأثیر رویکرد فعلیاش را بر نتایج ببیند؟” (خلاق)
- راهکار: از جنگ قدرت اجتناب کنید. از سؤالات بازتابی استفاده کنید: “شما اشاره کردید که این بهترین راهحل است. اجرای این راهحل تا به امروز چه نتایجی برای پروژه داشته است؟”. این سؤال به او کمک میکند تا خودش عملکردش را ارزیابی کند.
بخش ۵: جمعبندی: مدل ذهنی کوچینگ به عنوان قطبنمای رهبری شما
۵.۱. چکیده: مدل ذهنی به عنوان یک ابزار استراتژیک
شایستگی “بهکارگیری مدل ذهنی کوچینگ” قلب تپنده مدیریت مدرن است. این یک مقصد نیست، بلکه یک “قطبنما”ی درونی است که به طور مداوم تصمیمات و رفتارهای شما را به عنوان یک رهبر جهت میدهد. این ذهنیت تضمین میکند که شما همواره در خدمت رشد و توانمندسازی تیم خود باشید. یک ذهنیت باز، کنجکاو، منعطف و کارمند-محور، فیلتری است که شما از طریق آن به چالشها و فرصتها نگاه میکنید و این نگاه، خود، قدرتمندترین ابزار شما برای ایجاد تحول در کسبوکارتان است.
۵.۲. مسیر پیش رو: تبدیل شدن به یک مدیر-کوچ
تجسم کامل این مدل ذهنی، سفری است که در تمام طول عمر حرفهای یک مدیر ادامه دارد. این مسیر نیازمند تعهدی عمیق به رشد شخصی و توسعه حرفهای است. برای عملیاتی کردن یادگیریهای این راهنما، پیشنهاد میشود یک “برنامه توسعه شخصی” برای خود تدوین کنید:
- انتخاب یک حوزه تمرکز: از میان ۸ مولفه، یکی را انتخاب کنید که میخواهید در ماه آینده به طور ویژه روی آن تمرکز کنید.
- تعریف یک تمرین مشخص: یک تمرین مانند یادداشتبرداری روزانه پس از جلسات یا پرسیدن سؤالات باز در تعاملات روزمره را به برنامه خود اضافه کنید.
- ایجاد یک سیستم حمایتی: یک همکار یا مدیر دیگر را به عنوان شریک پاسخگویی (Accountability Partner) خود انتخاب کنید تا به طور منظم در مورد چالشها و موفقیتهای خود در این مسیر گفتگو کنید.
این رویکرد، فرآیند یادگیری را به یک تجربه عملی تبدیل میکند—دقیقاً همان ذهنیتی که این شایستگی به دنبال پرورش آن است.
این مطلب با زبان ساده تری نگارش شده است.در صورتی که مایل به دریافت نسخه تخصصی آن هستید لطفا در بخش نظرات اطلاع دهید تا به آدرس ایمیل شما ارسال شود.
